خبرگزاری پورانا نوشتههای برتر پیرامون مسائل مهم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و…را از صفحات اجتماعی گزینش و در بخش “نظرها” به نشر میرساند. مسوولیت نوشتهها بدوش نویسندگان است.
………………………………………………………………
۱. ایده پاکستان و عقبماندگی پشتونستان
در پاکستان، پنجاب و سیاستمداران آن برای پشتونهای معترض آن کشور نمادی از انحصار قدرت قومی، سرکوب و تحمیل تلقی میشوند. بههمینروی جنبشهای قومی پشتون و بلوچ مدعیاند که پشتونها و بلوچها، به حاشیه رانده شده و با نابرابری مواجهاند. از سوی دیگر طی سالهای اخیر معترضین ادعا کردهاند که ساختار قدرت و سیاستهای پاکستان به نحوی تنظیم شدهاند که تعمدا قدرت سیاسی و اقتصادی در دستان یک جریان قومی خاص ( پنجاب) متمرکز باشد؛ چون پشتونها و بلوچها اقلیتهای قومی هستند و در مقایسه با مردمان ایالتهای پنجاب و سند و جمعیت ۲۴۰ میلیونی کشور پاکستان، از نظر تعداد و نفوذ کمترند. با آنکه پاکستان در عمر ۷۰ ساله بارها شاهد نخست وزیران پشتونتبار بوده است.
باید گفت ایده دولت-ملت پاکستان بر محور ناسیونالیسم دینی و در تقابل با سکولاریسم هندو شکل گرفت، اما پشتونها و بلوچها وضعیت “پیرامون ماندن” خود شانرا ناشی از سیاستهای تبعیضآمیز اسلامآباد میدانند. در این راستا، جنبش تحفظ پشتون با مطالبات توسعهمحور و ملیگرایی پشتون بهوجود آمده است و این جنبش خواستار بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی مناطق قبایلی است که با محرومیت و توسعهنیافتگی دست و پنجه نرم مینماید.
مطالبات این جنبش، علیرغم رفتارهای قبیلهای و گرایشهای مردسالارانه، در راستای جبران عقبماندگیهای فرهنگی و توسعه نیافتگی مناطق پشتوننشین بهعنوان خواستههای انسانی و مدنی قابلتأمل دیده میشود.
۲. ایده افغانستان و وضعیت اقوام
فارغ از برخوردهای احساسی چند دسته و نفرتآمیز، باید اوضاع منطقه، وجدان و رفتارهای ما را در افغانستان با پرسشهای جدی و منصفانه مواجه کند.
اول: اگر انحصار قدرت قومی در پاکستان ناپسند و مذموم است، پس چرا در افغانستان، ایده سیاست قومی، یکسان سازی قومی و انکار تاریخ چند فرهنگی در راستای وحدت ملی تقدیس بشود؟
دوم: اگر دادخواهی و برابریخواهی جنبشهای قومی در پاکستان مشروع و انسانی است، چرا در افغانستان چنین صبری و تحملی وجود ندارد و صدای دادخواهی اقوام بهدرستی شنیده نمیشود؟
همانطوری که دادخواهی مدنی هزارهها در برابر سیاست تبعیض آمیز مناطق مرکزی، و جنبش رستاخیز بخاطر امنیت و مصونیت شهروندان با بمب و انفجار به خاک و خون کشیده شد!
و همین اکنون هرگونه اعتراض بر ضد حکمروایی بدوی_ قبیلهای گروه طالبان، با حکم بغاوت و وابسته به کشورهای بیگانه سرکوب میشود.
سوم: اگر فدرالیسم و خودمختاری پشتونها و بلوچها در پاکستان به عنوان یک ارزش دموکراتیک و انسانی محسوب میشود، چرا حتی مطرح کردن این مفاهیم در افغانستان نامطلوب و غیرقابلتحمل به نظر میرسد؟
هرچند من تاکنون دیدگاهی در حمایت از فدرالیسم در افغانستان نداشتهام، اما پیوسته شاهدم که از سوی حامیان ” افغانسیم و لوی افغانستان” رفتارهای دوگانه نسبت به فدرالیسم و خودمختاری در پاکستان و افغانستان تبارز پیدا مینماید.
در نهایت، اگر “پنجاب” نمادی از سرکوب قومی، خشونت و انحصار قدرت قومی است، باید وجدان جمعی افغانستان و حامی حکمروایی استبدادی_ قومی نیز به این نتیجه برسد که سرکوب و سیاست خشونتآمیز، نباید در یکجا بد و درجای دیگر که خود عامل آن هستیم، تأیید و خوب گفته بشود!
به گفتهی نلسون ماندلا، سیاست تبعیض فقط با دادخواهی قربانیان به پایان نمیرسد، بلکه ستمگران نیز باید وجدان خود را به چالش بکشند و در یک فرآیند دوطرفه، به نابرابری پایان دهند. همانگونه که وجدان جمعی جامعه آلمان پس از هیتلر، در یک فرآیند متقابل با دستگاه ستمگر فاشیسم گذشته خدا حافظی کرد.
من باور دارم که دادخواهیهای گزینشی هرگز نمیتواند به ایجاد یک نظم سیاسی عادلانه و جامعهای عاری از خشونت منجر شود. بنابراین، مردم افغانستان که از نظر قومی و فرهنگی با کشورهای همسایه خود پیوند و خویشاوندی دارند، باید ابتدا به وضعیت و رفتار خود نگاهی بیندازند و سپس در مواجهه با اعتراضات اقوام منطقه، واکنش مناسب و عادلانه نشان دهند.
نویسنده: شفیق الله شفیق، استاد دانشگاه بلخ
برگرفته شده: از صفحه فیسبوک شفیق الله شفیق