خبرگزاری پورانا نوشتههای برتر پیرامون مسائل مهم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و…را از صفحات اجتماعی گزینش و در بخش «نظرها» به نشر میرساند. مسوولیت نوشتهها بدوش نویسندگان است.
………………………………………………………………
در یک و نیم سال گذشته، چندین نوشته را با نام مستعار به برخی رسانهها فرستادم. از میان حدود ده نوشتهای که به رسانههای نوشتاری سپرده بودم، چهار یا پنج نوشته منتشر شد؛ نوشتههایی که از نگاه مدیران رسانه «قابل نشر» بود، اما از نظر من، بهشدت خنثی.
این داستان، البته سری دراز دارد. واقعیت این است که بسیاری از رسانهها با چهرههای منتقد دین سر سازگاری ندارند. آنها بر این باورند که حضور چنین چهرههایی به ریزش مخاطب میانجامد و رسانهشان بدنام میشود. دین، برای برخی از اهالی رسانه چیزی فراتر از باور است؛ دین، یک خط قرمز اقتصادی و مخاطبمحور است.
در سال ۲۰۱۹، زمانی که وارد کابل شدم، با برخی افراد گفتوگوهایی داشتم. آنها صریح میگفتند: اگر بتوانی برای خودت چهرهای از «میانهروی اسلامی» بسازی، میتوانی مخاطبهای زیادی جذب کنی و حتی راه و رسمی بهراه بیندازی. طبیعتا چنین امری خلاف اصول اخلاقی من است و این توصیه، بیش از آنکه دلسوزانه باشد، نشانهی سازوکار مسلط رسانهای بود؛ سازوکاری که نقد ریشهای را برنمیتابد و تنها نسخههای خنثی و بیخطر پیرامون دین را میپذیرد.
امروز و شرایط کنونی نیز چندان تفاوتی نکرده است. زمانی که در پاکستان بودم، با یکی از اعضای رسانهای که خود را «مستقل» مینامید (استقلالی که جای تردید بسیار دارد) گفتوگو داشتم. پیشنهادش کلیشهای بود، چون مدت زیادی را در زندان گذراندهام، میخواست تمام ۶۰ دقیقه برنامه صرفاً حول شکنجه بچرخد.
به او گفتم: زندان، ذاتاً محل شکنجه است و شکنجه در زندان امری است معمول، در مورد شکنجه همه حرف زدند و من حرف جدیدی ندارم؛ بیاییم بهجای توقف روی «چگونه شکنجه شدم»، دربارهی «چرا زندانی شدم» حرف بزنیم، ما زندانی نشدیم تا بعد از آن چیزی را آغاز کنیم؛ من بازداشت شدم چون پیش از آن کارهایی کرده بودم. بیاییم روی همانها مکث کنیم.
اما این پیشنهاد پذیرفته نشد. چرا؟ چون دلایلی که به بازداشت من انجامیده بود، با پالیسی عقیدتی آن رسانه همخوانی نداشت.
و اینگونه سالهای طولانی، فرصت استفاده از رسانههای رسمی را از دست دادم و ناگزیر، حساب فیسبوکم را به رسانهی شخصی خودم بدل کردم. نه مقالهی علمی نوشتم، نه برنامههای عمیق و پرزرقوبرق ارائه دادم؛ من ماندم و همین یادداشتهای روزانه، با کمترین مخاطب ممکن.
نکتهی تأملبرانگیز اینجاست که در تمام تحقیقات مربوط به پروندهام (چه در بازداشت استخبارات و چه در دادگاه) یک پرسش مدام تکرار میشد؛ اینکه چرا اصلاً این آدم دستگیر شده است؟ در اسنادی که از فیسبوک من جمعآوری کرده بودند، بیشترین تعامل پستها بین ۵۰ تا ۹۰ لایک بود. نتیجهگیری آنها اما این بود: «از همین مقدار هم باید ترسید.»
من، برای بسیاری از رسانهها «مصرف تازه» ندارم. چنانکه یکی از اعضای رسانهها گفته بود: «این آدم به جنجالش نمیارزد؛ جنجالهایش از خودش بزرگتر است.»
این نوع نگاه، تقریباً در همهجا تکرار میشد؛ از شکلگیری روابط دوستانه گرفته تا کار، وظیفه و دیگر حضورهای اجتماعی.
در نهایت، آدرس فیسبوک من تنها رسانهای بود که در اختیار داشتم. رسانهای که بارها از بین رفت، مسدود شد یا هدف حمله قرار گرفت، اما همچنان تنها تریبونی است که میشود از آدرس آن به راحتی سخن گفت.
………………………………………
نویسنده: رسول پارسی عبدی، نویسنده و پژوهشگر حوزه مطالعات دینی(زندانی سابق در زندان طالبان)
برگرفته شده از: صفحه فیسبوک رسول پارسی عبدی