خبرگزاری پورانا

PNA

با تلقی شاعرانه از انسانیت، قوم را انکار نکنیم

مهم ترین خبر های هفته

تحلیل های داغ هفته

خبرگزاری پورانا نوشته‌های برتر پیرامون مسائل مهم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و…را از صفحات اجتماعی گزینش و در بخش «نظرها» به نشر می‌رساند. مسوولیت نوشته‌ها بدوش نویسندگان است.
……
با تلقی شاعرانه از انسانیت، قوم را انکار نکنیم
•••••

یک
در جامعه‌ای مثل افغانستان، سخن گفتن از «قوم» همیشه میان دوتا افراط گرفتار بوده است: یا تبدیل شده به پرچم جدایی و نفرت، یا با شعار «انسانیت»، یکسره انکار شده‌است. در حالی‌که پرداختن به مفهوم قوم، پیچیده‌تر و انسانی‌تر از هر دو رویکرد است. قوم در بُعد فلسفی، تنها یک برچسب تبارشناسانه نیست؛ بلکه یک فُرم فرهنگیِ زیستن است. یعنی «شیوه‌ای از بودن در جهان»، نه‌فقط «تبار، خون یا جغرافیا». وقتی می‌گوییم «قوم یک فُرم فرهنگی است»، منظور این است که هر قوم نوعی شیوه‌ی خاصِ ادراک، ارزش‌گذاری، گفت‌وگو و معنا دادن به زندگی دارد. چون خوانش این فرم‌ها مسأله را از سطح صرفِ هویتی به سطح معرفتیِ اقوام می‌کشاند. از همین‌رو‌، چنان‌که واقعیت در افغانستان قومی‌ست و مفهوم «ملی» بنای نابرابر دارد؛ نمی‌شود بدون حل موضوع ملی، اقوام را به‌سادگی به‌نفع مفهومِ انسانیت مصادره کرد.

دو
«تاجیک بودن»، «پشتون بودن»، «هزاره بودن» یا «اوزبیک بودن» تنها به نسب برنمی‌گردد؛ بلکه به ریخت فرهنگی، به زبان، به حافظه، به آیین‌ها و به نوع مواجهه‌ی ما با جهان وابسته است. هر یک از این نام‌ها حامل تجربه‌ای تاریخی از زیستن و فهمیدن‌اند؛ دال‌هایی‌اند که مدلول‌های متفاوتی از انسان، جامعه و قدرت می‌سازند. بنابراین، وقتی با پنداشت شاعرانه پشت مفهومِ عمومیِ «انسانیت» پنهان می‌شویم، در واقع نوعی از واقعیت اجتماعی را نفی می‌کنیم و به‌نحوی نابرابری را موجه می‌پنداریم‌. چون این نفی، به‌جای عدالت، در درون خود نوعی از عدالت‌گریزی و بی‌تفاوتی نسبت به واقعیت‌های نابرابر را پرورش می‌دهد. از سوی دیگر، مسأله این نیست که چرا کسی خودش را تاجیک یا پشتون می‌داند؛ مسأله این است که این دانستن چگونه تفسیر می‌شود و چه کاربردی دارد. اگر از قوم پلی بسازیم برای گفت‌وگو و شناخت دیگری، هیچ شرّی از آن برنمی‌خیزد. اما اگر با انکارِ اقوام دیوار «ملی» بسازیم؛ برای حذف، نفی یا برتری‌جویی؛ همان پل فرو می‌ریزد و ما در میان ویرانه‌های سوءتفاهم می‌مانیم.

سه
دو تلقی که از مفهوم قوم اشاره شد؛ هر دو در واقعیت از گفت‌وگو می‌گریزند: یکی با فریاد، دیگری با انکار. در حالی‌که انکار قوم، رهایی نمی‌آورد؛ فقط شکلِ تعلق را عوض می‌کند. تا زمانی‌که عدالت اجتماعی تأمین نشده، انسانِ «بی‌قوم» در افغانستان اغلب به نوعی تعلق دیگر پناه می‌برد: قومِ شهرنشینان یا قومِ فرهیختگان. این‌ها همه فرم‌های تازه‌ای از همان میل به تعلق‌اند. زیرا انسان برای فهم و مواجهه با جهان نیاز به ساختی دارد که درون آن معنا و نسبت شکل بگیرد. اگر قوم را انکار نکنیم و در عین حال فُرصت استفاده‌ی ابزاری از آن را از میان ببریم، سخن گفتن از قوم نه‌تنها شرّ نیست، بلکه یکی از فرم‌های ضروریِ زیستن در جهان است. بنابراین، اگر از تاجیک و پشتون و هزاره و اوزبیک وسایر اقوام ابزار جنگ بسازیم، در واقع از خودمان می‌گریزیم. اگر هم این اقوام را با پیش کشیدن چند نمونه‌ی سطحی به‌نفع استعاره‌ی «انسانیت» مصادره کنیم، بازهم در تله‌ی سازه‌ی‌ «ملی‌گرایی» معیوب و نابرابری پنهان گرفتار خواهیم ماند. انسانیت واقعی زمانی معنا دارد که بفهمیم انسان واحد، از هزار ریشه ساخته شده‌است. و افغانستان، اگر بخواهد بماند، باید این ریشه‌ها را نه-بُبرد، نه بسوزاند، بلکه در خاکی بنشاند تا از آن نهالی مشترک بروید. چرا با تلقی شاعرانه از مفهوم انسانیت، اقوام را در افغانستان انکار و به‌تله‌ی هیچ تبعید می‌کنیم‌؟
…….
نویسنده: شکیب انصار، نویسنده و کارشناس جامعه‌شناسی
برگرفته شده از: صفحه فیسبوک شکیب انصار

سایر مقالات پیشنهادی پـــــــــورانا

عضویت در خبر نامه پورانا

جهت عضویت در خبر نامه فرم زیر را پر نمایید.