خبرگزاری پورانا

PNA

تاریخ دوران جهاد؛ بُعد سیاسی شهادت قاضی عبدالستار حکیمی

مهم ترین خبر های هفته

تحلیل های داغ هفته

خبرگزاری پورانا نوشته‌های برتر پیرامون مسائل مهم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و…را از صفحات اجتماعی گزینش و در بخش «نظرها» به نشر می‌رساند. مسوولیت نوشته‌ها بدوش نویسندگان است.
………………………………………………………………

۱۲ نوامبر ۲۰۱۷
عبدالقدیر علم
قاضی عبدالستار حکیمی یکی از جوانان بیدار، پر شور، مبارز وعدالت پسند نهضت اسلامی افغانستان بود. او در مدرسۀ عالی امام ابوحنیفه درس خوانده بود و در آگاهی از تاریخ اسلام و در اسلام شناسی، علامۀ وقت خود بود. حکیمی با داشتن دیدگاه باز، جهان‌بینی وسیع، جوانمردی وعیاری شخصیت قابل قدر بود. علاوه از اینکه از دوره مدرسه دوست و برادر بودیم، از قضا در ادامۀ مبارزات اسلامی در دوران جهاد، او هم مانند من به شاخه حزب اسلامی حکمتیار افتاد. او را مردم غور و اعضای نهضت اسلامی، درست می‌شناختند ومی‌شناسند، اما من که به مثابۀ برادر و دوست همیشگی وی بودم، بعد از سی سال در پیوند به اشارات مادر و منبع نفاق، آقای حکمتیار به ماجرای شهادت عبدالستار حکیمی طور فشرده اشاره می‌کنم.
اولین تشکیلات رسمی حزب اسلامی در غور، اواخر سال ۱۳۵۹ از دفتر مشهد به امضای انجنیر محمودی به غور مواصلت کرد و درین تشکیلات حزب دو حوزه و یک امارت ساخته بود. حوزۀ مرکز ولایت به نام حضرت خالد به قوماندانی قاضی عبدالستار حکیمی وحوزه پنج ولسوالی به نام حوزۀ سیدالشهداء به قوماندانی منی نویسنده. امیر جهاد غور، مولوی محمد موسی مرغابی تعیین شده بود. ما هم سال یک مرتبه جهت اکمال جبهات به کویته وپیشاور می‌رفتیم.
در سال ۱۳۶۳ خورشیدی در پیشاور از اثر اختلافات غوری‌ها، حکمتیار علیه حکیمی و ما، کسانی که در کنارش بودیم، دیدگاه منفی پیدا کرد. قاضی حکیمی، خودمحوری و نحوۀ مدیریت و رهبری حکمتیار را نقد می‌نمود. حکمتیار که انتقاد را بر نمی‌تابید به جای رهبر، به دشمن بدل شد. خلاصه من و قاضی عبدالستار حکیمی، مورد غضب حکمتیار قرار گر فتیم. اختلاف بین ملا‌ها و مکتبی‌های حزب اسلامی اوج گرفت. همه روزه شکایت بود و اختلاف. مجاهدین تحت فرماندهی ما در کمپ ورسک که به خاطر گرفتن سلاح آمده بودند، زیر آفتاب سوزان از خوردن چپاتی و آب گوشت گاومیش و مریضی‌ها به ستوه آمده بودند.
روزی شهید عبدالستارحکیمی گفت حکمتیار و حزبش نه مقدس‌اند و نه هم بهتر از شاخه‌های دیگر نهضت اسلامی. همه یک حزب بودند به خاطر تقسیم امتیازات از هم جدا شده‌اند. همان‌طوری که با حکمتیار و اعضای حزب شناخت داریم با جمعیت اسلامی و اتحاد اسلامی هم شناخت داریم. هیچ فرقی بین حزب و جمعیت و اتحاد نیست. بیا که برویم مشکل خود را با استاد ربانی و استاد سیاف در میان بگذاریم و چند میل سلاح به مجاهدین بگیریم تا بروند. من گفتم کاملا موافقم. من اصلا هیچ فرقی بین این‌ها نمی‌بینم. سرانجام به این نتیجه رسیدیم که نزد استاد ربانی و استاد سیاف می‌رویم. البته در دفتر جمعیت هیچ مشکلی نداشتیم. همه هم‌صنفی‌ها واستادان ما بودند. همیشه آنها را می‌دیدیم و به‌خانه‌های‌شان می‌رفتیم. خصوصا استاد شاداب و استاد سایف و هم‌صنفی‌ها چون خلیل هدف و فضل‌الرحمن و فاضل وغیره. با یک تماس رفتیم زریاب کالونی نزد استاد ربانی شهید. استاد شاداب هم حاضر بود. حکیمی با خنده گفت استاد می‌دانی ما نیامده‌ایم که جمیعتی شویم ما فرزندان همان نهضت اسلامی هستیم. همین روزها با حکمتیار کمی در افتاده ایم، اما حزب را ترک نکرده‌ایم. در حالی‌که صدها مجاهد در کمپ ورسک افتاده‌اند من آمدم اول ثابت کنم که حزبی متعصب نیستم، دوم چند میل سلاح از شما بگیرم و مجاهدین را رخصت کنیم. استاد ربانی شهید با تبسم گفت صداقت و راستی‌ات برایم یک جهان است. لازم نیست جمعیتی باشی، اما متاسفانه دراین روزها سلاح کم داریم. هرچه بود قبول کن. شهید حکیمی گفت درست. استاد هم قلم را گرفت و نوشت. بیست میل سلاح خفیف و چند میل سلاح ثقیل به‌شمول مهمات و یک مقدار پول سفریه امر داد. وقتی‌که از دفتر استاد ربانی بیرون شدیم، حکیمی گفت سلاح که استاد داده خیلی کم است، ولی لطف و مهربانی و اخلاق استاد ربانی ارزش زیاد دارد. باید یک مقدار سلاح از استاد سیاف هم بگیریم تا مجاهدین را رخصت کنیم. گفتم درست است.
رفتن نزد استاد سیاف

بعد از دو روز یک‌جا رفتیم کمپ ببو و یا پبی مقر استاد سیاف. رئیس دفترش حاجی بشیر از هم‌صنفی‌ها و هم‌دوره‌های ما بود. برای ما زمینه ملاقات با استاد سیاف را مساعد ساخت. وقتی رفتیم استاد سیاف یک بغل‌کشی کاکه و جانانه کرد و گفت ستار آمدن تو و حیط را در دهمزنگ (محبس آن‌وقت) به‌ یاد دارم. دوست‌تان دارم. حکیمی بعد از خوشحالی و تبسم ماجرا و دلیل آمدنش را برایش بازگو کرد. عین کلمات که با استاد ربانی گفته بود با استاد سیاف هم گفت. استاد سیاف گفت به خدا قسم هرکس توان جهاد داشته باشد من برایش کمک می‌کنم. خاصه شما نهالان نهضت اسلامی افغانستان. برایم هیچ فرقی نمی‌کند این حزب‌ها بی‌معنی است. گفت من حزب ندارم. یک نیت خیر داشتم که مجاهدین متحد باشند واتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان را ساختم، اما گلبدین خان سه ماه هم به قول وقرار و تعهدات کتبی و سوگندهایش پایدار نماند. خیر است از او شکوه نمی‌کنم. حالا هرچه در توان داشته باشم از شما دریغ نمی‌کنم. استاد سیاف هم یک مقدار سلاح خفیف و دو میل سلاح ثقیل و یک مقدار پول داد. من به حکیمی گفتم این امکانات خیلی کم است، تقسیم نمی‌خواهد. ازاینکه مجاهدین شما زیاد است و ماه‌ها در کمپ منتظر ماندند، ایشان را رخصت کن، من نمی‌خواهم. راستی خیلی خوش شد. گفت برادری مثل تو با همت کم دیده ام. من به شوخی گفتم پول‌ها را بی‌جا مصرف نکن. کمی خنده کرد گفت باشه، مگر این‌ها هم حق همان‌هایی است که سلاح به شانه می‌کنند.
آمدن عبدالقادر امامی و تحول مثبت
در اوج کشمکش‌ها وسرگردانی‌ها، تیر ماه سال ۱۳۶۳ خورشیدی قاضی عبدالقادر امامی غوری از دفتر مشهد به پیشاور تشریف آورد. او فرشتۀ نجات ما ازین بحران بود. امامی مشهورتر، جسورتر و متهورتر بود. خلاصه بال و پر ما هم بود. امامی در اول خود را بی‌طرف نشان داد و همه را زیربال خود گرفت. هیئت صلح حکمتیار به این نتیجه رسید که نه ما و نه هم مخالفین ما. باید امامی که در اختلافات شریک نیست، امیر ولایتی غور شود. وقتی‌که امامی امیر ولایتی شد، همه صلاحیت‌ها و قدرت را انتقال داد. یعنی من مسئول نظامی در خارج و حکیمی امیر با صلاحیت حوزۀ خالد (رض) در نورکوه چغچران با همه صلاحیت‌ها بود. بعد ازاینکه مشکلات ما از پیشاور خلاص شد، رفتیم داخل. گروپ دیگری که قلبا با ما مخالف بودند، از داخل وارد پیشاور شدند. جناب حکمیتار توسط مخالفین ما خبر شد که ما از استاد ربانی و استاد سیاف هم سلاح و مهمات گرفته بودیم. چیزی که تحملش برای حکمتیار سخت بود. او نزد خود ما را مرتدین حزب اسلامی قلمداد کرد.
دشمنی مجدد حکمتیار
حکمتیار بعد ازاینکه اطلاع یافت من و قاضی حکیمی به خاطر گرفتن سلاح و مهمات نزد استاد ربانی و استاد سیاف رفته‌ایم بی‌نهایت خشمگین شده بود. چون او رفتن افراد و قوماندانان خود را نزد رهبران دیگر ارتداد می‌خواند و حکمش فقط قتل بود. مانند مار زخمی در صدد انتقام برآمد. نخست جناب امامی را به جرم همکاری و دادن صلاحیت و امتیاز به من و حکیمی از امارت غور خلع و مؤقتا به ولایت سمنگان و در اخیر خانه نشین ساخت. اما جناب امامی هم مرد تمکین و چاپلوسی نبود. به گلبدین خان اعتنا نکرد. در تشکیل حکومت مؤقت مجاهدین نزد استاد ربانی رفت و از حکمتیار برید و تا حال با حکمتیار رابطه ندارد. اما حکمتیار به این بسنده نکرد. بخاطر تضعیف حکیمی و حوزه خالد، قرارگاه ابوبکر صدیق را در کنارش تقویت کرد. دستور کنارزدن و برداشتن حکیمی را از صحنه، صادر کرده بود، ولی ما نمی‌دانستیم.
شهادت قاضی حکیمی توطئۀ حکمتیار بود

بهارسال ۱۳۶۵ وقتی‌که به چغچران آمدم تا از آن راه به پیشاور بروم، شب اول در منطقۀ زرتلی جای ارباب صالح، ماندم. جائی‌که همه من را می‌شناختند و دوست داشتند واحترام می‌کردند. با دیدن من خیلی خوشحال شدند و گفتند خوب شد آمدی. حکیمی وضعیتش خیلی خراب است حتی با ما دوستان و‌ اقوام نزدیک خود در حال جنگ است. من با خون‌سردی گفتم حکیمی با شما جنگ نمی‌کند بگذارید من بروم او را ببینم. فردا صبح، همه موی‌سفیدان را در منطقۀ کتارسم دیدم و آمدم تسرقی که مردم و تفنگداران زیاد اطراف حکیمی جمع‌اند. در تسرقی مرحوم ابراهیم بیک هم نزد حکیمی بود. سر انجام فهمیدیم علیه حکیمی خیلی کار شده و توطئۀ بزرگی در راه است. فقط قاتلینش را در کنارش در سنگر نشانده‌اند تا او را بکشند. من با رفت و آمد بین طرفین، زمینه آتش بس و آشتی را آماده ساختم. شب با حکیمی خداحافظی کردم، اما صبح قبل از حرکت به طرف دولتیار، خبر شدم حیکمی شهید شده. وقتی‌که رفتم جنازه‌اش را ببینم، گفتند جنازه‌اش بدست دشمن است. کدام دشمن؟ همه اقوام وهمسنگرهای او بودند. باید در کنارش می‌بودم، اما فهمیدم این پلان برای من هم سنجیده شده بود و من با بیست نفر مسافر خلع سلاح در منطقه بودم. باید منطقه را ترک می‌گفتم. آمدم گنداب حاجی ملهم. ماجرا را گفتم و از آن‌جا آمدم دولتیار. گفتم بروم جای غلام ربانی غفوری، چای ونانی بخوریم و او را در جریان بگذاریم. وقتی رفتیم گفتند غلام ربانی به طرف خربید و لکه مزار رفته. ما هم راه خود را گرفتیم و رفتیم جای قوماندان نصرالله سرحدی. به او ماجرا را بازگو کردیم. بسیار ناراحت شد و اشک ریخت و گفت من می‌دانستم چنین می‌شود. وقتی‌که به لعل رسیدیم، خبر شدم درین قضیه شخصیت‌های بزرگی چون تحویلدار عبدالاحد و ارباب عثمان خان و غلام ربانی غفوری وچند تن دیگر بی‌گناه مانند حکیمی شهید شده‌اند. اما تا هنوز قاتل حکیمی روشن نیست.
در پیشاور
وقتی‌که به پیشاور رسیدم حامل خبر شهادت ستار حکیمی سردار جهاد غور بودم. اما مقامات حزب اسلامی با این حادثه خیلی سرد برخورد کردند و بی‌اعتنا بودند. گفتم برایش فاتحه می‌گریم. هیچ‌کس از سران حزب حاضر نشد برای حکیمی فاتحه‌گیری کند. من شخصا یک رساله به خط خودم به نام حکیمی نوشتم و چاپ کردم و چند شعار نوشتم و با جمعی از غوری‌ها در مسجد ورسک برای حکیمی که مظلومانه شهید شد، یک فاتحه غریبانه گرفتیم. در آن‌جا غیر از غوری‌ها تنها ابراهیم و یا واحد ورسجی از تخار و پیر زاده غزنی و آصف مخبت پروان آمدند و بس. پیرزاده خیلی تاسف کرد که مردی به این بزرگی شهید شد و اما مراسم فاتحه‌گیری او چقدر ضعیف بود. آصف مخبت از نزدیکان حکمتیار بود. گفت چرا حزب فاتحه‌گیری نکرد و تو فاتحه گرفتی؟ گفتم ستار حکیمی برادر من بود. همین در توان من بود، انجام دادم. مخبت با من هم رابطه نزدیک داشت. گفت کمی مواظب خود باش!
من و حزب اسلامی بعد از حکیمی
من که سمت آمریت نظامی ولایت را در پیشاور داشتم بعد از تبدیلی امامی سرپرست ولایت غور بودم. اما بعد از یک هفته دلبرجان ارمان به حیث سرپرست ولایت تعیین شد. او مواظب رفتار من بود. من هم هر حرکت را تحلیل می‌کردم. روزی اطلاعات حزب در منطقه تاون من را ایستاد کردند و گفتند هوا گرم است بفرمائید به موتر می‌رویم. من عاجل فهمیدم که من را به مسلخ خاص حکمتیار می‌برند. گفتم در مسجد با کسی خدا حافظی می‌کنم و می‌آیم. حفیظ پهلوان همرایم بود. عاجل از دروازه دیگر مسجد بیرون شدیم. حفیظ پهلوان گفت نمی‌رویم، موتر منتظر است. گفتم بیا. برایش گفتم این موتر اطلاعات حزب است می‌خواهند من را تنها بگیرند. بعد از فاصله کوتاه در منطقه برد پیشاور مورد حمله قرار گرفتم و به زمین افتادم. خوشبختانه ابراهیم ملکزاده که آن وقت در یک کالج درس می‌خواند و طاهر جان ملکزاده فرمانده جمعیت در تیوره، در کنارم بودند و من را به شفاخانه بردند. خلاصه طاهرجان شهید هم در جریان همه مسائل بود. همیشه مراقبم بود. گفت قبل ازاینکه کشته شوی دیگر به ورسک نرو. رفتیم ماجرا را به استاد ربانی گفتیم. به ما مشوره داد تا پیشاور را ترک کنیم و رفتیم به کویته. در آنجا از طریق جمعیت اکمال می‌شدیم. بعد حکمتیار در سال ۱۳۶۷ دستور جنگ علیه ما را نیز صادر کرد که تا هنوز ادامه دارد. حکمتیار هم می‌داند. از آن دستور تا حال سی سال می‌گذرد. اوائل، آن را جنگ حزبی می‌گفت. حالا که ماموریت جدید گرفته آن را جنگ قومی می‌گوید.
پی نوشت نبی ساقی:
قاضی عبدالقدیر علم از فرماندهان جهادی حزب اسلامی و حزب جمعیت در غور بوده اند و مدتی بحیث والی این ولایت نیز کار کرده اند. این نوشتۀ ایشان از وبسایت جام غور، گرفته شده است.
…………………………
نویسنده: قاضی عبدالقدیر علم، از فرماندهان پیشین حزب اسلامی حکمیتار
برگرفته شده از: صفحه فیسبوک نبی ساقی، نویسنده و پژوهشگر

سایر مقالات پیشنهادی پـــــــــورانا

عضویت در خبر نامه پورانا

جهت عضویت در خبر نامه فرم زیر را پر نمایید.