خبرگزاری پورانا

PNA

بسترهای هم‌گرایی و واگرایی مخالفان طالبان و ضرورت راه‌حل میانه

مهم ترین خبر های هفته

تحلیل های داغ هفته

نورالله ولی‌زاده

این روزها یک‌بار دیگر، پیدا کردن «راه‌حل» برای بحران و بن‌بست موجود در افغانستان موضوع بحث‌های داغ سیاسی و رسانه‌ای شده است. همآیش سیاسی اخیر مخالفان و منتقدان طالبان در واقع حول محور ارایه یک راه‌حل می‌چرخید. راه‌حلی که جریان‌های شامل در هم‌آیش اخیر پیش‌کش کردند، با انتقادهای زیادی مواجه شده است. عمده‌ترین محور انتقادها این است که این راه‌حل تکراری، تجویز شده از بیرون و ناکام است. البته بخش دیگری از انتقادها ناظر به کیستی چهره‌های سیاسی شامل در ایتلاف جدید است که این موضوع، مورد بحث ما در این مقال نیست.

برای پیش‌برد روشمند این مبحث، ابتدا طرح این پرسش مهم است که آیا اکنون افغانستان به یک بن‌بست مواجه است یا خیر. پاسخ نگارنده به این پرسش «بله» است. بدون شک طالبان نمی‌پذیرند که با بن‌بست مواجه هستند. نپذیرفتن بن‌بست، بخشی از فرهنگ سیاسی حاکم در افغانستان است. گروه‌های حاکم تا روز پایان حاکمیت شان، موجودیت بن‌بست را انکار می‌کنند.

اما دلایل ما برای اثبات وجود بن‌بست، بیشتر به تنش موجود میان طالبان و پاکستان متمرکز است. این تنش یک بن‌بست فوری و غافل‌گیر کننده ایجاد کرده است. طبیعتاً اگر بن‌بست را در بازه زمانی وسیع‌تر در نظر بگیریم، بسیاری از سیاست‌های طالبان موجد بحران و بن‌بست است که در حال حاضر به این سیاست‌ها نمی‌پردازیم. از جمله و به عنوان نمونه، منع آموزش دختران یک سیاست به شدت بن‌بست آفرین است. اما چنان‌که اشاره شد، در این مقال هدف ما از بن‌بست، همان تنش «حل‌ناپذیر» میان طالبان و پاکستان است. پاکستانی‌ها به وضاحت گفته‌اند که کاسه صبر شان در برابر سیاست‌های مبهم و تعهدگریز طالبان زیاد بزرگ نیست. این یعنی که پاکستان دور طالبان خط کشیده که در یک ظرف زمانی کوتاه حساب و کتاب خود را با تی تی پی روشن کنند و الا با بدترین سناریوها مواجه خواهند شد. حتا مقام‌های پاکستان استفاده از گزینه نظامی برای سرنگونی قهری طالبان را رد نکرده و بلکه بر آن اشارات واضح داشته‌اند. بنابراین خطری که از ناحیه اقدامات احتمالی پاکستان متوجه طالبان است، به وضاحت یک بن‌بست جدی و روشن است.

حالا بر گردیم به راه‌حل‌ها. از نظر سنخ‌شناسی راه‌حل‌ها در افغانستان، می‌توان گفت که تمام راه‌حل‌ها دستکم در پنجاه سال اخیر استعجالی و صرفاً «بن‌بست شکن» بوده‌اند. یا به عبارت دیگر، راه‌حل‌های بی‌بن‌بست نداشته‌ایم. تفاوت راه‌حل «بن‌بست شکن» و «بی‌بن‌بست»در این است که اولی کوتاه مدت است و فقط به شکستن بن‌بست موجود فکر می‌کند. چنین راه‌حلی پیش‌بین بن‌بست‌های احتمالی آینده نیست.

در باب چرایی این‌که راه‌حل‌ها استعجالی و صرفاً بن‌بست شکن بوده‌اند، می‌توان به دو عامل اشاره کرد. عامل بیرونی و عامل داخلی.

عوامل خارجی

به مقتضای موقعیت جغرافیایی افغانستان، مداخلات خارجی و نفوذ خارجی در کشور به شکل بسیار نهادینه شده در جهتی سمت و سو پیدا کرده که مجال هرگونه راه‌حل داخلی را از جامعه سیاسی افغانستان گرفته است. نسلی از جریان‌های سیاسی و سیاسیون در افغانستان در صحنه حضور داشته‌اند/دارند که بیشتر تحت تاثیر عوامل خارجی بوده‌اند. امروزه کمتر سیاستمداری درافغانستان باور دارد که یک راه‌حل داخلی می‌تواند طرح و با موفقیت اجرا شود. این ناباوری نه تنها در میان سیاسیون که در میان مردم نیز عمومیت یافته است. این وضعیت باعث شده که همه منتظر بمانند تا کشورهای بزرگ و قدرتمند منطقه و جهان جریانی را در افغانستان راه بندازند و تحولی را رقم بزنند. همین انتظار را بسیاری‌ها واقع‌نگری و بلکه هوشمندی سیاسی می‌دانند.

عوامل داخلی

اما نمی‌توان همه تقصیر را گردن خارجی‌ها انداخت. مشکلات داخلی افغانستان نیز بسیار گسترده است. کشور عملاً از نیروهایی که فهم، تعهد و پشت‌کار جریان‌سازی و روایت‌سازی بومی را داشته باشند، تهی شده است. تضادهای قومی به عنوان یکی از زیربنایی‌ترین عوامل ناکارآمدی طرح‌های داخلی عمل کرده است. هر راه‌حلی وقتی از منظر تضادهای قومی نگریسته می‌شود، قدرت جلب حمایت عمومی را از دست می‌دهد. این مشکل به بی‌اعتمادی مزمن در تفکر سیاسی و ساختار سیاسی افغانستان اشاره دارد. از آنجایی که دستکم در صد سال اخیر دولت همیشه وسیله تحکم و تظلم یک قوم بر اقوام دیگر بوده، اعتماد نسبت به دولت از بین رفته است. امروزه دولت در افغانستان در نگاه بسیاری‌ از جریان‌های سیاسی همان سکویی است که تسخیر آن می‌تواند هژمونی قومی یک قوم را تامین کند. این نگاه به دولت، از تجارب عینی دولت‌داری قومی می‌آید که نمی‌توان آن را نادیده گرفت.

در واقع افغانستان در برزخ راه‌حل‌های خارجی و استعجالی و راه‌حل‌های بنیادی و بی‌بن‌بست قرار گرفته است، جریان‌های سیاسی افغانستان به دو دسته تقسیم شده‌اند.

جریان‌های تعامل‌پذیر و طرفدار راه‌حل استعجالی

این جریان‌ها، با اذعان به این‌که بدون حمایت خارجی و بدون مداخله خارجی نمی‌توان تحولی در افغانستان آفرید، بیشتر تمایل به راه‌حل‌های بن‌بست شکن پیدا کرده‌اند. این دسته از جریان‌ها، از هر راه‌حلی استقبال می‌کنند و به هر مجلسی که در باره راه‌حل در آن صحبت شود، حضور پیدا می‌کنند و آماده تعامل و تفاهم هستند. این‌ها در واقع باور شان این است که باید واقع‌بین بود، برای تغییر وضعیت موجود کار کرد و از هر طرحی برای تغییر وضعیت موجود استقبال کرد. در واقع تمرکز این جریان‌ها شکست بن‌بست موجود است و به تعمق به بن‌بست‌های احتمالی آینده چندان رغبتی نشان نمی‌دهند. مثلا آنان می‌گویند که طالبان سرنگون شوند یا از طریق یک تفاهم ملی حاضر به تغییر در برخی از روش‌های بحران‌زای خود شوند، مشکل حل است. این جریان‌ها حل بنیادی معضلات را کاری زمان‌گیر و تدریجی در یک بازه‌زمانی طولانی‌مدت در نظر می‌گیرند و معتقدند که بن‌بست فعلی شکسته شود و حرف فرداها را در فردای شکست بن‌بست موجود می‌زنیم.

به لحاظ قومی، تمامی جریان‌های سیاسی پشتون که مخالف و منتقد طالبان هستند، در ذیل همین دسته قرار می‌گیرند. جریان‌هایی که تمرکز شان به شکستن بن‌بست موجود است و علاقمند بحث در مورد راه‌حل‌های بنیادی مورد نظر دیگر جریان‌ها نیستند. دلیل این امر این است که در بحث راه‌‌حل‌های بنیادین، مسایل قومی در محراق توجه قرار می‌گیرد و دست‌یابی به یک تفاهم جامع مستلزم آن است که جریان‌های پشتونی داعیه‌ها و اهداف هژمونیک قومی خود را کنار بگذارند.

جریان‌های آرمان‌گرا و طرفدار راه‌حل‌های بنیادین

پیش از آن‌که دیگر مواصفات این جریان‌ها را برشماریم، لازم است گفته شود که این جریان‌ها به لحاظ قومی غیرپشتون هستند. این جریان‌ها تاکید بر راه‌‌حل‌های بومی و بنیادین دارند. اینها می‌گویند که هر راه‌حلی باید چنان راه‌گشا باشد که بن‌بست دیگری را در دل خود پرورش ندهد. به صورت طبیعی راه‌حل‌های مورد نظر این جریان‌ها، به پیمانه‌ای که از نظر آینده‌نگری دوربُرد هستند، در گذشته دورتر نیز ریشه دارند. این جریان‌ها به همان پیمانه که غایت‌نگر هستند، گذشته‌نگر نیز هستند و به علت‌ها و علت‌العلل‌ها نیز توجه دارند. این‌ها می‌گویند که راه‌حل باید از دل یک مطالعه عمیق و راهبردی تاریخ سر برآورد و یک آینده روشن را در یک افق دید دور پیش‌بینی و تضمین کند. یکی از نکات برجسته در بحران‌شناسی این جریان‌ها، مسأله قومی است. آنان معتقدند که علت‌العلل مشکلات امروزی افغانستان، به زمانی بر می‌گردد که بنیاد دولت‌سازی در افغانستان بر ایده هژمونی یک قوم بر اقوام دیگر گذاشته شد. آنان می‌گویند که خشت دیوار از ابتدا توسط معمار کج گذاشته شده و تا بالا برویم دیوار ما کج خواهد رفت. درمنظومه فکری این جریان‌ها، تمامیت‌خواهی و انحصارجویی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی پشتون‌ها باعث تولید چرخه جنگ و بی‌ثباتی شده و یک راه‌حل زمانی می‌توانید بنیادین باشد که پایان این تمامیت‌خواهی را تضمین کند.

نقطه تقاطع جریان‌ها

به اعتقاد نگارنده، نقطه تقاطع دو جریان یاد شده در نگرش آنان نسبت به زمان نهفته است. دلیلی که جریان‌های اولی می‌توانند با راه‌حل‌های خارجی تعامل کنند، همین عنصر نگرش به زمان است. خارجی‌ها نگاه عمیق و دوربرد نسبت به مسایل افغانستان ندارند. در بیش از چهار سال اخیر، شاهد بودیم که بسیاری ازکشورهای خارجی با این استدلال با طالبان تعامل کردند که حالا همین گروه در قدرت است و منحیث یک واقعیت وجود دارد و ما هم با آنان تعامل می‌کنیم. به عبارت دیگر، حرف خارجی‌ها این است که ما به گذشته و آینده دور افغانستان کاری نداریم. ما با گروه حاکم موجود کار داریم. این نگرش نقطه پیوند خارجی‌ها و جریان‌هایی است که طرفدار راه‌حل‌های استعجالی هستند. همین نگرش، نقطه انفصال جریان‌های آرمان‌گرا و علت‌نگر و غایت‌نگر با جریان اولی نیز است. امریکایی‌ها در بیست سال حضور سنگین شان در افغانستان بارها به این نکته تاکید کردند که ما در افغانستان به دنبال ملت‌سازی و دولت‌سازی نیستیم. حرف آنان این بود که دولت و ملت‌سازی یک کار طولانی مدت است که مربوط به نیروهای داخلی یک کشور می‌شود.

اکنون بار دیگر این دوگانگی در میان جریان‌های سیاسی دیده می‌شود. پس از آن‌که شماری از جریان‌های سیاسی در یک همآیش اعلام کردند که برای آینده افغانستان همصدا شده‌اند و طرحی را برای بیرون رفت از وضعیت موجود ارایه کردند، برخی از جریان‌های سیاسی دیگری به شدت انتقاد کرده و آنان را متهم به معامله‌گری، کوتاه‌نگری، بی‌حافظه‌گی، بی‌آرمانی و حتا خیانت به آرمان‌ها کردند.

پاکستان به عنوان سلسله‌جنبان تحولات اخیر

چنان‌که می‌دانیم، نفس تحرک اخیر جریان‌های سیاسی از یک حرکت و اقدام خارجی سرچشمه می‌گیرد. سلسله جنبان حوادث سیاسی اخیر در افغانستان پاکستان است. بن‌بست و تنشی که در روابط طالبان و پاکستان به میان آمد، باعث فعال شدن برخی از جریان‌های سیاسی داخلی نیز گردید. پاکستانی‌ها در راستای تلاش شان برای جابجایی احتمالی طالبان، با شماری از جریان‌های سیاسی و نظامی افغانستان به تماس شدند و کار را در راستای جریان‌سازی آغاز کردند. کشورهای دیگر منطقه که تلاش‌های پاکستان را خلاف منافع خود می‌دانند، نیز فعال شده و با جریان‌های سیاسی داخلی به تماس شدند.

راه‌حل پاکستان برای بحران

خواست پاکستانی‌ها سرنگونی رژیم طالبان است. آنان به این نتیجه رسیده‌اند که طالبان خود عامل اصلی بحران و تنش هستند و باید از قدرت کنار زده شوند. در نتیجه برای پاکستان یک راه‌حل ساده دو ماده‌ای قابل طرح است. کنار زدن طالبان و ایجاد حکومتی که گروه‌های ضد پاکستانی را نه‌تنها حمایت نکند بلکه با آنان مبارزه کند. این یک راه‌حل استعجالی و کوتاه مدت است. آنچه برای آینده با ثبات افغانستان مهم است، فراتر از بود و نبود طالبان است. چنان‌چه اشاره شد، در نگاه درازمدت و از منظر راه‌حل بنیادین، طالبان بخشی از مشکل هستند نه همه آن. با این حال، برای پاکستان زیاد مهم نیست که برای تضمین آینده با ثبات افغانستان چه راه‌حلی می‌تواند وجود داشته باشد. نیروهای سیاسی و جریان‌هایی که به راه‌حل بنیادین فکر می‌کنند، توانایی بالفعل تغییر وضعیت را ندارند. نیروی تحول آفرین اکنون پاکستان دانسته می‌شود. همین نیرو تحول را می‌آفریند و تا حد توان آن را مدیریت هم می‌کند. برای پاکستانی‌ها مهم این است که از میان نیروهای حاضر در صحنه یارگیری کند. نیروهای حاضر در صحنه در واقع بیشتر همین نیروهایی هستند که خود را واقع‌گرا و تعامل‌پذیر می‌دانند. نیروهایی که به راه‌حل‌های بنیادین توجه چندانی ندارند و در پی  تغییر آنی وضعیت موجود هستند.

در واقع می‌توان گفت که جای یک جریان سیاسی هدفمند و با برنامه که بتواند همزمان با طرح راه‌حل‌های بنیادین، قابلیت‌های انعطاف‌پذیری و سازش با جریان‌ها و تحولات جاری را هم در خود پرورش دهد، خالی است. شاید بتوان گفت که بحران‌های سیاسی و بن‌بست‌های پیهم افغانستان تا زمانی دوام خواهد کرد که یک چنین جریان‌هایی ظهور کنند.

جریان‌های به اصطلاح عمل‌گرا و واقع‌گرا که به نحو فعال‌تری در صحنه سیاسی حضور دارند و در میان مردم جایگاه و پایگاهی دارند، فاقد بینش راهبردی به مسایل اساسی هستند و در نتیجه یا قادر به ارایه راه‌حل‌های بنیادین نیستند و یا خود را ملزم به جهت‌گیری در جهت راه‌حل‌های بنیادین نمی‌دانند.

در جانب دیگر، جریان‌هایی قرار دارند که از نظر بینش راهبردی به مسایل اهل بینش و طرح و برنامه هستند اما طرح‌های شان هنوز در حد نظر است. این جریان‌ها در میدان عمل سیاسی زیاد دخیل و تاثیرگذار نیستند و انگار در گوشه‌ای نشسته و همچون ناظر و منتقد بی‌طرف به قضایا نگاه می‌کنند. این جریان‌ها بیشتر رویکرد سلبی دارند. آنان به طرح‌های سیاسی جریان‌های رقیب معترض‌اند و کارت سرخ خود را همیشه برای بالا بردن در دست دارند، اما در سیاست عملی چندان اهل عمل نیستند و برنامه‌های عملی برای ایجاد طرح بدیل و ایجاد نیروها و ظرفیت‌های بالفعل در میدان سیاست ندارند.

چه خواهد شد؟

آنچه قابل پیش‌بینی به نظر می‌رسد این است که پاکستانی‌ها در جهت تغییر رژیم در همکاری با نیروهایی که در صحنه حضور فعال‌تر دارند پیش می‌روند. کشورهایی که مخالف تغییر رژیم در حال حاضر هستند و حفظ طالبان را برای مدتی به منافع خود ارزیابی می‌کنند، در دو جهت تلاش خواهند کرد. یک جهت تلاش برای قانع ساختن پاکستان است تا از طرح تغییر رژیم دست بردارد. این تلاش‌ها به نظر نمی‌رسد که نتیجه بدهد. جهت دوم این خواهد بود که اگر پاکستان با جدیت وارد مرحله تغییر رژیم شود، سیاست‌ها در جهت همسویی با پاکستان تنظیم شود. در حال حاضر تنها کشوری که به نظرمی‌رسد با جدیت بیشتری به دنبال حفظ رژیم طالبان است، ایران است. به درجاتی متفاوت‌تر روسیه و هند و چین نیز با ایران در این خصوص با ایران موافق به نظر می‌رسند. انگار نگرانی ایران از تغییر وضعیت فوری در افغانستان نسبت به دیگران بیشتر است. چون ایران در چند سال اخیر زیاد روی طالبان سرمایه‌گذاری کرده و فکر می‌کند که آمادگی تغییر رژیم را ندارد و برایش می‌تواند تبعات غیرقابل پیش‌بینی ایجاد کند.

این هم واضح است که مردم افغانستان خواهان سرنگونی رژیم طالبان هستند و طالبان غیر از افراد سازمان خودشان نیروی مردمی دیگری برای حفظ حاکمیت خود ندارند. اما این هم واضح که سرنگونی رژیم طالبان به معنای پایان بحران سیاسی در افغانستان نیست. این چیزی است که جریان‌های آرمان‌گرا و طرفدار راه‌حل‌های بنیادین بر آن تاکید دارند. اما چنان‌که اشاره شد، این تاکید مانع تغییرات احتمالی شده نمی‌تواند. به عبارت دیگر، جریان‌های اخیرالذکر نه خود توان سرنگونی رژیم حاکم و قرار دادن جامعه و کشور در مسیر تحولات بنیادی را دارند و نه هم مانع جریانی شده می‌توانند که در صدد تغییر رژیم طالبان است. اگر این نیروها واقعن بخواهند که تحولاتِ در شرف وقوع را درمسیر تحولات بنیادین قرار دهند، زمان کمی در اختیار دارند. آنان باید هرچه زودتر وارد اقدام شده و به بسیح سراسری نیروهای غیرفعال در جامعه اهتمام ورزند. آنان باید راه‌حلی را پیشنهاد کنند که هم‌زمان با داشتن ظرفیت همسویی با تحولات احتمالاً بیرونی درحال وقوع، نطفه‌های تغییرات بنیادی را در دل تغییرات امروزین واستعجالی تعبیه کند. این جریان اگر بتواند ظرفیت خود و حضور موثر خود را در جامعه به پاکستان نشان دهد، می‌تواند بخشی از تغییر در آینده باشند. مشارکت در این طرح تغییر، می‌تواند این نیروها را قادر به تاثیرگذاری در مسیر تحولات آینده بسازد. اما هرگاه این جریان‌ها به صرفاً انتقاد و اعتراض نسبت به جریان‌های حاضر در صحنه و مشارکت کننده در طرح‌های خارجی بسنده کنند، عمر انزوانشینی خود را طولانی‌تر خواهند کرد. افغانستان به مقتضای موقعیت جغرافیایی و عقامت جامعه سیاسی‌اش همچنان دستخوش تحولات خواهد ماند. تحولاتی که بنیادی نیستند اما واقعی و عینی هستند. مردم و خارجی‌ها با واقعیت‌ها و عینیت‌ها سروکار دارند و خود را با آن همسو می‌سازند.

سایر مقالات پیشنهادی پـــــــــورانا

عضویت در خبر نامه پورانا

جهت عضویت در خبر نامه فرم زیر را پر نمایید.