جنگ طالبان و پاکستان را بسیاریها باور نمیکنند و آن را بسیار سادهسازی میکنند. در باره این جنگ بسیاریها حرف شان این است که بادار و برده یا پدر و فرزند با هم نمیجنگند و اگر هم که بجنگند، جنگ واقعی و تعیین کننده و سرنوشتساز نخواهد بود. این تحلیل از جنگ به گذشته ارجاع میدهد. اینکه طالبان دست ساخت و دستپرورده طالبان هستند و بنابراین نه پاکستان حاضر است با این گروه بجنگد و نه هم طالبان توان و اراده چنین جنگی را دارند. البته تا جاییکه به اراده طرفین مربوط است، میتوان تحلیل بالا را درست دانست. یعنی اگر بنا به روابط گذشته باشد، هیچ یک از طرفین از ابتدا تمایل به جنگ نداشت. یا در واقع میتوان گفت که پاکستانیها و طالبان نمیخواستند بجنگند اما شرایط و اوضاع و احوال آنان را به جنگ کشاند.
پاکستانیها بالای طالبان زیاد سرمایهگذاری کردند و به همین دلیل آخرین تلاشهای خود را کردند که با این گروه وارد جنگ نشوند. طالبان نیز زیاد کوشش کردند که با پاکستان نجنگند. حتا با آنکه دریک سال اخیر، چندین مورد حرف به درگیری فزیکی و نظامی کشیده شده اما در ادبیات طرفین نشانههای زیادی از فقدان اراده به جنگ دیده میشود. مثل جنگ دو برابر یا مثل جنگ فرزندان با پدر. در ادبیات طالبان و پاکستانیها حتا در شرایطی که جنگ عملاً جریان داشته، نرمش و سازش دیده میشود. انگار هر دو طرف با دل ناخواسته به سمت جنگ در حرکت هستند. ادبیات طرفین بیبشتر در چارچوب «گلایه» قابل تعریف است. به استثنای لحن تندی که در چند هفته اخیر وزیر دفاع پاکستان در پیش گرفته، اظهارات سخنگویان دولت پاکستان و مقامهای طالبان، تند نیست. این نشان میدهد که جنگ از روی ناچاری است.
اما جنگ از روی ناچاری نیز جنگ است. جنگ میان دو دوست نزدیک نیز میتواند اتفاق بیافتد.
اینکه طالبان و پاکستان رابطه بادار-بردگی یا رابطه خالق-مخلوقی با هم داشتهاند، آستانه شروع جنگ را طولانی کرده است. میتوان گفت که حتا از همان ماههای اول برگشت طالبان به قدرت در کابل، نشانههای حرکت به سمت تقابل میان طرفین دیده شد.اگر سابقه دوستی بین طالبان و پاکستان نمیبود، باید بسیار زودتر از حالا، جنگ میان طرفین آغار میشد. سابقه دوستی باعث شد که مقدمه چینی یا در واقع همان آستانه جنگ طولانی شود و چهار سال طول بکشد. این یعنی که پاکستان فرصت کافی برای شروع نکردن جنگ مصرف کرد و گزینههای متعددی را برای جلوگیری از جنگ آزمود.
پاکستانیها تقریباً از همه طرفهای دخیل و تاثیرگذار در قضایای افغانستان خواستند که میان آنان و طالبان میانجیگیری کنند تا حرف به جنگ و تخاصم کشیده نشود. آنان از چین برای میانجیگری کمک خواستند، از روسیه کمک خواستند، از امریکا و انگلیس کمک خواستند، از سازمان همکاری اسلامی کمک خواستند و ازکشورهای امارات و ترکیه و قطر نیز کمک خواستند. شاید تنها از هند کمک نخواسته باشند. آنان همچنان برغم تمام تنشها از دیپلماسی مستقیم نیز استفاده کرده و چند بار به کابل هیأت فرستادند. پاکستانیها هم دیپلمات فرستادند به کابل برای گفتوگو و هم از رهبران مذهبی(نظیر مولانا فضلالرحمان) کمک گرفتند تا به طالبان این موضوع را بفهمانند که امتناع از قطع حمایت از تحریک طالبان پاکستان، به معنای رفتن در مسیر جنگ است. به نظر میرسد که این تلاشها همه بینتیجه ثابت شد. بینتیجه ثابت شدن این تلاشها به معنای رفتن در مسیر جنگ بود. حتا اگر اراده و تمایلی به جنگ وجود نداشته باشد. زیرا طالبان پاکستان با گذشت هر روز حملات بیشتری را در پاکستان سازماندهی کردند و جداییطلبان بلوچ نیز از همین روش پیروی کردند. گراف ناامنی در پاکستان افزایش پیدا کرد. گروههایی که به نیروهای امنیتی پاکستان حمله میکردند، به افغانستان فرار میکردند. طالبان گاهی میگفتند که ما توان کنترول کامل مرز طولانی را نداریم که از ورود طالبان پاکستان جلوگیری کنیم. اما این کاملاً درست نبود. طالبان اراده قوی برای قطع حمایت از طالبان پاکستان را نداشتهاند و مطرح کردن بحث ناتوانی نیز کاملاً نادرست نیست. یعنی تاجایی ناتوانی و تاجایی بیارادگی. اما برای پاکستان دلیل این امر چندان مهم نبوده است. برای پاکستانیها واقعیت میدانی مورد توجه بوده که گراف ناامنی در حال افزایش بوده است.
اما دخالت هند و تلاش دهلینو برای نزدیکی با طالبان به عنوان عامل تشدید کننده عمل کرده است. در جریان بگومگو میان طالبان و پاکستان در باره حملات تی تی پی، روابط طالبان و پاکستان به سمت تنش و تقابل حرکت کرد. در این مسیر، هند خود را به طالبان نزدیک کرد. نزدیکی هند، پاکستان را بیشتر تحریک کرد تا این گونه تصور کند که یک ایتلاف منطقهای در حال شکلگیری علیه پاکستان است که میتواند تمامیت ارضی پاکستان را به چالش مواجه کرده و بحث تجزیهطلبی را به میدان عملیات نظامی بکشاند.
حمایت روسیه، ایران، چین و ازبیکستان از طالبان نیز این گروه را متیقن ساخت که رضایت و عدم رضایت پاکستان چندان اهمیتی ندارد. این حمایتهای منطقهای که از سوی قدرتهای منطقه صورت میگرفت، در واقع تلاشی برای پر کردن خلای امریکا در افغانستان و جلوگیری از برگشت امریکا به میدان افغانستان بود. اما برای طالبان احساس توانمندی و استقلالیت عمل بیشتری داد تا به نارضایتیهای پاکستان بیشتر بیاعتنایی کند.
حمایت مالی امریکا از طالبان نیز تا حدودی به افزایش حس اعتماد به نفس این گروه کمک کرد. یک فرضیه این است که امریکاییها برای ایجاد ناامنی در مناطق مرزی افغانستان و پاکستان به منظور جلوگیری از اجرایی شدن طرح توسعه اقتصادی چین، از طریق طالبان افغانستان به حمایت طالبان پاکستان و جداییطلبان بلوچ پرداختهاند. به عبارت دیگر، کشورهای مختلفی به طالبان کمک کردند تا به اصطلاح سرپا بیاستد و حاکمیت خود را مستقر بسازد. این کمکها الزامن به معنای دشمنسازی طالبان و پاکستان نبوده اما چون حس بینیاری طالبان به پاکستان را تقویت کرد، باعث شد تا طالبان چهره ناراض از پاکستان خود را نمایش بدهند. زیرا برغم حمایتهای زیاد پاکستان از طالبان، نگاه تحقیرآمیز پاکستانیها به طالبان آنان را رنج میداد و دنبال فرصتی بودند تا بتوانند مستقل از پاکستان باشند.
نکته قابل تأمل دیگر در این میان، تاثیر پشتونیستهای جمهوریتی و غیرطالب بر طالبان است. پشتونیستها، برگشت دوباره طالبان به قدرت را آخرین فرصت برای استقرار نظام پشتونیستی در افغانستان در نظر گرفتند و برای همین از همه طرف به حمایت طالبان پرداختند. این حمایتها نیز در فاصله گرفتن طالبان از پاکستان و به ویژه تقویت پیوند میان طالبان پاکستان و طالبان افغانستان کمک کننده بوده است. پشتونیستها فکر میکنند که با استحکام پیوندها میان دو گروه از طالبان، میتوانند به تحقق داعیه لوی پشتونیستان کمک کنند. در همین خط هند نیز وارد عمل شده و این طرح را حمایت کرده است. حمایت همهجانبه پشتونیستها(مشمول کرزی و غنی و اتمر و …) از طالبان، این گروه را احساس خودبسندگی داخلی داده است. پشتونیستها حرف شان این است که اگر پشتونها متحد شوند و حاکمیت سیاسی را به تمام در دست داشته باشند، نه غیرپشتونها میتوانند بقای شان را در قدرت به خطر بیاندازند و نه پاکستان. البته طالبان خود در میان شان پشتونیست زیاد دارند اما اشاره ما در اینجا به پشتونیستهای غیرطالب است. اینها به نحوی خواستند احساس کمبود مشروعیت داخلی را در طالبان ارضا کنند. طالبان حس کردند که همه طیفهای سیاسی از آنان حمایت میکنند.
به هرحال، طالبان در شرایط و اوضاع و احوالی قرار گرفتند که نارضایتی و حتا تهدید و هشدار پاکستانیها را جدی نگیرند. شاید هم طالبان در این طمع خام گیر ماندند که پاکستان به هیچ عنوان علیه آنان کاری نخواهد کرد. اما با ملاحظه مواردی که در زیر یادآوری خواهیم کرد، میتوان گفت که پاکستان دستکم در شش ماه اخیر مسیر خود را مشخص کرده و تدابیر لازم را برای جنگ با طالبان و سرنگون کردن این گروه گرفته است.
- هشدارهای پیوسته مقامهای پاکستانی
مقامهای پاکستانی دستکم در یک سال اخیر بارها با لحن هشدارآمیز در باره احتمال جنگ و تقابل با طالبان سخن گفتهاند. آنان بارها این موضوع را تکرار کردهاند که اگر طالبان دست از حمایت طالبان پاکستان برندارند، عواقب بدی در پی خواهد داشت. این هشدارها جدی گرفته نشد. چنانکه در بالا اشاره شد، دلیل جدی گرفته نشدن هشدارها این بوده که از یک طرف مقامهای پاکستان کوشش کردنده هشدارهای خود را به شکل نرم مطرح کنند و از جانب دیگر طالبان فکر میکردند که در پشت هشدارهای پاکستانیها جدیت وجود ندارد. این در واقع اشاره همان دشواری جنگ میان دو دوست است. تبدیل شدن دوست به دشمن زمانگیر است و نیاز ادله قوی دارد.
- رد کردن گفتوگو و تلاشهای صلحجویانه
دستکم در سه ماه اخیر، مقامهای پاکستان گفتوگو با طالبان را به حالت تعلیق در آورده و به ابتکارات دیپلماتیک پاسخ رد دادهاند. نقطه عطف رد دیپلماسی، لغو سفر امیرخان متقی به اسلامآباد بود. دولت مرکزی پاکستان به درخواست حکومت محلی خیبرپختونخوا برای گفتوگو با طالبان نیز پاسخ منفی داد. این در خواستی بود که عمران خان نیز از آن حمایت میکرد. در روزهای اخیر، مقامهای پاکستان حرف شان این بوده که دیپلماسی نتیجه نداده است. احتمالاً پس از این دیپلماسی مورد استفاده قرار گیرد اما نه مثل گذشته بلکه دیپلماسی جنگ و دیپلماسیای که دو کشور متخاصم برای پایان جنگ به آن فرصت میدهند.
- اخراج گسترده مهاجران
اخراج گسترده مهاجران افغانستان، نیز یک پیام واضح برای طالبان داشت. در گذشته پایان هیچ گاه به شکل دستجمعی مهاجران افغانستان را اخراج نکرده بود. در واقع اخراج مهاجران افغانستان از پاکستان را میتواند در چارچوب مقدمهچینی برای جنگ در نظر گرفت.
- موضعگیری تقابلآمیز در نشستهای مهم منطقهای و جهانی
پاکستانیها دستکم درشش ماه اخیر، پیوسته در نشستهای منطقهای و بینالمللی(نشستهای شانگهای، مسکو، اسلامآباد و نشست مجمع عمومی سازمان ملل، حرفهای مشابهی در باره طالبان زدند. فشرده این حرفها این بود که طالبان به نیروهای ضد پاکستان و به گروههای تروریستی پناهگاه داده و به صلح و گفتوگو اعتنا نمیکنند. در نشست اخیر مسکو گزارش شد که بین وزیر خارجه طالبان و نماینده ویژه پاکستان تنش لفظی شدید اتفاق افتاد.
- جلب حمایت خارجی(به ویژه امریکا و عربستان)
پاکستان در راستای کسب حمایت کشورهای قدرتمند، حمایت امریکا و عربستان از جنگ احتمالی خود با طالبان را بدست آورد. در جریان جنگ ایران و اسراییل، رییس ستاد ارتش پاکستان به امریکا رفت و دیدار ویژه و تنهایی چند ساعته با دونالد ترامپ داشت. بعد از آن نیز رییس ارتش پاکستان چند سفر به امریکا داشت. محور این دیدارها و گفتوگوهای به اعتقاد ناظران، جلب حمایت امریکا از برنامههای احتمالی پاکستان در منطقه به ویژه در افغانستان بوده است. امضای پیمان راهبردی-دفاعی با عربستان سعودی اقدام مهم دیگری در راستای کسب حمایت خارجی برای برنامههای پاکستان در قبال طالبان به شمار میرود. امریکا به لحاظ فراهم آوری حمایت نظامی و سیاسی و عربستان به لحاظ فراهم آوری امکانات مالی نقش مهمی برای پاکستان دارند. اخیراً نماینده ویژه پاکستان، ایران نیز رفت و روشن نشده که ایرانیها چه قول و قراری به پاکستانیها داده باشند اما واضح است که این سفر نیز در راستای جلب توافق یا رضایت ایران بوده است. ایران هرچند ظاهر رابطه با طالبان را حفظ کرده اما چندان دل خوشی از این گروه ندارد و بارها در چهال سال اخیر حرف شان به تقابل و تنش کشیده است. چین به صورت سنتی متحد پاکستان بوده اما روشن نیست که در جنگ میان طالبان و پاکستان، چین کدام طرف میایستد. آنچه مسلم است اینکه بعید مینماید، چین بخاطر طالبان در مقابل پاکستان قرار گیرد.
با توجه به نکات فوق، میتوان گفت که پاکستانیها برای جنگ با طالبان چندان هم بیبرنامه و اتفاقی وارد نشدهاند. آنان مقدمات و زمینههای جنگ را فراهم کرده و پس از آن وارد عملیات نظامی در سطح محدود شدهاند. احتمالا پس از حملات و درگیریهای دو روز اخیر، یک زمان کوتاه برای ارزیابی اقدامات جنگی، آرامش نسبی حکمفرما شود اما آنچه قطعی به نظر میرسد اقدام نظامی پاکستان علیه طالبان است. مگر اینکه طالبان بتوانند چند کشور قدرتمند منطقه را کنار خود قرار بدهند تا بازدارندگی ایجاد شود و پاکستان در برنامه خود بازنگری کند. چنین امکانی برای طالبان غیرعملی به نظر میرسد. در داخل افغانستان نیز اوضاع طوری است که مردم متحدانه کنار طالبان قرار نخواهند گرفت. طالبان در چهار سال اخیر نتوانستند دستکم به بخشی از مطالبات مردمی پاسخ بدهند. فقر و گرسنگی شدید، بیکاری، نارضایتی از سیاستهای سرکوبگرانه، نادیده گرفتن اقوام غیرپشتون و پیشبرد سیاستهای قومی در برابر آنان و…مردم را به شدت ناراض، چند پارچه و متلاشی کرده است. همه اینها برای طالبان نقاط ضعف بزرگ است. این را پاکستانیها به خوبی میدانند. آنان گفتوگوهایی را با نمایندگان اقوام و جریانهای سیاسی مخالف طالبان انجام دادهاند که میتواند منجر به یک خیزش عمومی داخلی علیه طالبان شود.
نویسنده: نورالله ولیزاده