خبرگزاری پورانا

PNA

یازده سپتامبر و پس از آن در افغانستان

مهم ترین خبر های هفته

تحلیل های داغ هفته

نورالله ولی‌زاده
حملات تروریستی یازده سپتامبر بر برج‌های مرکز تجارت جهانی در امریکا که القاعده مسوولیت آن را به عهده گرفت و سپس موجب حمله نظامی امریکا به افغانستان شد، در ۲۴ سال اخیر، از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار گرفته است.
برخی‌ها آن حملات را کار سازمان‌یافته سازمان‌های استخباراتی امریکا می‌دانند که به منظور اجرای سیاست‌های توسعه‌طلبانه جدید امریکا در قرن بیست و یک به آن نیاز بود. برخی‌ها اما آن را کار سازمان تروریستی القاعده می‌دانند که در چارچوب جهاد جهانی و اسلام‌گرایی جدید قابل طرح و بررسی است.
دیدگاه اولی بیشتر متاثر از تیوری توطیه است و برای اثبات آن به اسنادی نیاز است که فقط در اختیار سازمان‌های استخباراتی قرار دارد. ما اما با پیش فرض گرفتن دیدگاه دومی به بررسی این موضوع می‌پردازیم که حملات یازده سپتامبر و حمله نظامی امریکا به افغانستان چه پیامدهایی برای افغانستان داشت. از آن فرصتی که برای افغانستان به دست آمد چگونه استفاده شد؟ چه عواملی باعث عقب‌گرد مجدد افغانستان به طالبانیزم شد؟ نقش جامعه جهانی در افغانستان در دوره جمهوریت چگونه قابل بررسی است؟ نیروهای داخلی چه کردند و چه نکردند که وضعیت دوباره به سمت عقب‌گرد رفت؟ نقش کشورهای همسایه افغانستان نیز در این دوره تاریخی از رهگذر مواجهه آنان با حضور نظامی امریکا هم قابل بررسی است.
فرصت طلایی برای افغانستان
بدون شک حملات یازده سپتامبر شرایطی را برای افغانستان فراهم کرد که می‌توان از آن همچون یک فرصت طلایی تاریخی یاد کرد. افغانستانی که در آن سال‌ها بخش اعظم آن در کنترول طالبان متحجر بود و از کاروان پیشرفت به شدت عقب مانده بود و مردم در فقر و گرسنگی شدید و بیکاری گسترده زیر ساطور و سرکوب طالبان زندگی می‌کردند، به یک باره دروازه‌های کشور شان به روی جهان باز شد و در واقع جهان به افغانستان آمد. بیش از چهل کشور جهان همگام با امریکا با چمدان‌های پر از دالر به افغانستان آمدند و سوال شان این بود که چه بسازیم و کجا بسازیم و چگونه بسازیم. مردمی که در طول حیات سیاسی کشور شان انتخابات را ندیده بودند، آزادی‌های فردی و جمعی را تجربه نکرده بودند، زنانی که برابری قانونی با مردان را تعداد اندکی از آنان فقط در کتاب‌ها خوانده بودند، کشوری که اکثریت مطلق جاده‌هایش روی اسفالت را ندیده بود و تلفن هنوز در آنجا رواج نداشت، به یک باره با مظاهری از پیشرفت و ترقی و آزادی مواجه شد که شبیه خواب و خیال بود.
کارهایی که انجام شد
نمی‌توان گفت که آن‌همه پول و توجه به افغانستان هدر رفت و هیچ استفاده‌ای از آن نشد. کارهای زیادی برغم تمام ندانم‌کاری‌ها، فساد، بی‌نظمی، بی‌ظرفیتی و بی‌مسوولیتی انجام شد. جاده‌های زیادی اسفالت شد، ساختمان‌های زیادی ساخته شد، نهادهای زیادی ایجاد شد، ارتش و پولیس و نهادهای امنیتی هم از نظر زیرساختی وهم از نظر تجهیزاتی و تشکیلاتی بازسازی و نوسازی شدند. قانون اساسی مدرن و مبتنی بر مشارکت اقوام در قدرت، آزادی بیان و آزادی رسانه‌ها، توسعه بخش خصوصی در حوزه بازرگانی و آموزشی، میکانیزه شدن کشاورزی، ساخت و ساز زیرساخت‌های انتقال برق از کشورهای همسایه، توسعه روستاها به ویژه از نظر توسعه راه‌های مواصلاتی، توسعه روابط بین‌المللی کشور، توسعه آگاهی و رشد انسانی جمعیت از طریق افزایش دانشگاه‌های دولتی و خصوصی و…کارهایی بود که با استفاده از حضور جامعه جهانی در افغانستان انجام شد.
بی‌تردید کارهایی که در دوره بیست ساله جمهوریت در افغانستان انجام شد از نظر تاریخی بی‌سابقه بود. در هیچ مقطع تاریخی افغانستان این همه ساخت و ساز و توسعه صورت نگرفت. این هم واضح است که افغانستان به تنهایی قادر به پرداخت هزینه‌های آن همه ساخت و ساز نبود و کشورهای منطقه نیز هیچ یک حاضر نبود آن هزینه‌ها را تقبل کند. بیرون کردن یک کشور به شدت عقب‌مانده از بستر عقب‌ماندگی و قرار دادن آن در مسیر توسعه کار واقعاً دشوار و پرهزینه بود.
می‌توان گفت، کارهایی که در دوره بیست ساله انجام شد بیشتر در عرصه اقتصادی قابل محاسبه است. گرچه فساد گسترده و نبود ظرفیت مصرف پول در اداره‌های حکومت باعث شد که خیلی از پول هدر برود یا به مبداهای اصلی آن برگردد اما کارهایی انجام شد که تاریخ افغانستان شاهد آن نبود.
کارهایی که انجام نشد کارهای انجام نشده را بیشتر در حوزه سیاسی و اجتماعی باید جستجو کرد. در حوزه سیاسی و اجتماعی تهداب‌های خوبی گذاشته شد اما ادامه کار به سمت توسعه پایدار حرکت نکرد. انتخابات، قانون اساسی، فعالیت احزاب، فعالیت رسانه‌های آزاد، آزادی‌های مدنی و اجتماعی، مشارکت اقوام در قدرت سیاسی، تهداب‌های خوبی بودند که در اوایل گذاشته شدند و در قانون اساسی مندرج گردید. این تهداب‌ها نیاز به آن داشت که ساختمان‌های خوبی براساس یک نقشه هوشمندانه با تعهد کارگزاران سیاسی بر آنان احداث شود اما چنین نشد.
نظام انتخاباتی
عیوب و نواقض نظام انتخاباتی باید با عطف توجه به دورنمای توسعه پایدار سیاسی و نهادینه شدن یک نظام سیاسی توسعه یافته و مشارکتی برطرف می‌شد. این کار نشد و برعکس به مرور زمان نظام انتخاباتی معیوب‌تر شد. اراده سیاسی ضعیف یا سوء قصد علیه انتخابات و دموکراسی در رهبری حکومت، نظام انتخاباتی را معیوب‌تر و اعتبار آن را کم‌تر کرد. سطح مشارکت مردم در افغانستان به مرور زمان پایین‌تر رفت.
قانون اساسی
قانون اساسی باید دستکم در فاصله زمان بیست سال چهار بار تعدیل می‌شد و اصلاحات ضروری که متضمن تقویت قانون اساسی و سازوکارها محافظتی آن می‌بود، در قانون وارد می‌شد. این کار نشد و برعکس قانون اساسی تبدیل به سندی شد که از منظر تعدیل‌پذیر در حد تقدس رسید و از منظر عمل کردن به آن به یک سند بیکاره و غیرقابل تطبیق مبدل گردید. این همه به اراده سیاسی رهبری حکومت بستگی داشت. اما اراده‌ای برای اصلاح قانون وجود نداشت.
احزاب سیاسی
فعالیت احزاب سیاسی باید قانونمدتر می‌شد. احزاب باید در مسیری قرار می‌گرفتند که می‌توانستند نقش بازدارنده و اصلاح‌گر خود را در نسبت به کلیت نظام سیاسی ارتقا دهند. این کار نشد و برعکس توطیه‌های رنگارنگی علیه احزاب صورت گرفت تا از شکل‌گیری احزاب نیرومند و با برنامه جلوگیری شود. اراده سیاسی رهبری حکومت در قسمت احزاب نیز معطوف به تخریب و توطیه بود تا تقویت و توسعه. حامد کرزی رییس جمهوری یکی از مخالفان سرسخت توسعه و تقویت احزاب سیاسی بود.
رسانه‌های آزاد
رسانه‌های آزاد نیز باید به ترتیبی مدیریت می‌شدند که همزمان با ارتقای ظرفیت‌های آنان، نقش شان در توسعه سیاسی و اجتماعی تقویت می‌شد. رسانه‌ها باید مسوولانه‌تر و متعهدانه‌تر حرکت می‌کردند. حکومت باید از رسانه‌ها حمایت می‌کرد و آنان مسیر بومی شدن و خودبسنده شدن را همسو با رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی به درستی می‌پیمودند. این کار نشد و برعکس رسانه‌ها بیشتر دچار ابتذال، وابستگی، بی‌تعهدی و مسوولیت‌ناپذیری شدند. رسانه‌ها بی‌آنکه تعهد آگاهانه به توسعه سیاسی و دموکراتیک دولت و جامعه داشته باشند، به شکل روزمره به مصرف کننده پروژه‌های تبلیغاتی نهادهای خارجی و تمویل کنندگان مبدل شدند. دولت نیز مسیرخصومت با رسانه‌ها را در پیش گرفت و در دوره اشرف غنی، تقابل میانه رسانه و حکومت از مرز رابطه اصلاح‌گرانه و حمایت‌گرانه دوطرفه به مرز تخاصم وتخریب همدیگر رسیده بود.
نهادهای مدنی
نهادهای مدنی نیز برغم شکلیات پرزرق وبرق و کمیت وافر، دچار بی‌برنامه‌گی و پروژه بازی شدند. افراد بخصوصی بی‌آنکه درک و تعهدی به کار مدنی داشته باشند براساس روابط و شناخت با خارجی‌ها دفتر می‌زدند و پروژه مدنی می‌گرفتند. در حوزه حقوق زنان نیز وضعیت به همین منوال بود. جامعه مدنی و نهادهای مدافع زنان نتوانستند به سطحی از فعالیت سیاسی ارتقا کنند که نقش کنترول کننده بر دولت و بسیخ کننده و آگاهی دهنده به مردم را به درستی ایفا کنند.
مشارکت اقوام
مشارکت اقوام در قدرت سیاسی، یکی از پایه‌ای ترین اصول نظام جدید پسا طالبان در افغانستان به شمار می‌رفت. رهیافت جامعه جهانی از جنگ و منازعه افغانستان این بود که ریشه‌های جنگ و نزاع قومی است. بر همین رهیافت درست و دقیق، نظام جدید بر پایه مشارکت اقوام بنا نهاده شد. اما در مسیر به سمت آینده، نه تنها که ایده و محتوای مشارکت تقویت نشد، بلکه اقدامات سازمان یافته و هدفمندی در جهت مشارکت‌زدایی انجام شد. مشارکت بجای آنکه واقعی‌تر و عینی‌تر شود، صوری‌تر و نمادین‌تر شد. تلاش شد که از میان اقوام مختلف آدم‌های فاقد تعهد اجتماعی و مردمی در پست‌های نمادین مشارکتی جاداده شوند. هدف این شده بود که مشارکت در ظاهر تمثیل شود اما از محتوا تهی شود. با روی کارآمدن اشرف غنی عملاً مشارکت معنای خود را از دست داد و به ملعبه‌ای در دست او تبدیل شد.
دلایل و انگیزه‌های فرصت‌سوزی پیش از آنکه در مورد دلایل و انگیزه‌های فرصت سوزی در دوره بیست ساله جمهوریت حرف بزنیم، یادآوری این نکته ضروری است که هدف از فرصت‌سوزی این است که افغانستان به دلیل اقدامات خاصی دچار یک انقطاع و گسست و عقب‌گرد شد. امروزه به هیچ کس پوشیده نیست که افغانستان دهه‌ها عقب افتاده است و دیگر کشوری نیست که محل تلاقی همکاری‌های بین‌المللی باشد. امروزه افغانستان در مسیر تقابل کشورهای متخاصم قرار گرفته و اگر این یا آن کشور کمکی می‌کند، آشکارا اعلام می‌کند که هدفش از کمک کردن جلوگیری از نفوذ فلان قدرت رقیب در افغانستان است.
به موارد زیر به عنوان دلایل و انگیزه‌های فرصت‌سازی می‌توان اشاره کرد:
جنگ طالبان
یکی از اصلی‌ترین دلایل فرصت‌سوزی جنگ طالبان علیه نظام بود. جنگ تمام مسیر توسعه و پیشرفت را تحت تاثیر قرار داد. بودیجه نظامی روز به روز افزایش یافت، ساحه فعالیت نهادهای توسعه‌ای محدود شد، بودیجه توسعه برای بازسازی و نوسازی کاهش یافت، هزینه پروژه‌های توسعه بدلیل خطرات امنیتی افزایش یافت، ساختمان‌ها و جاده‌های احداث شده آتش زده شده و تخریب شدند، امید به توسعه کاهش یافت، انگیزه کمک‌های خارجی برای توسعه کاهش یافت، محدودیت‌های امنیتی به فساد در روند توسعه کمک کرد و…همه اینها بخاطر جنگ طالبان علیه نظام بود.
فقدان اراده سیاسی معطوف به توسعه در رهبری حکومت
چنانکه در بالا هم اشاره شد، رهبری حکومت اراده قوی برای توسعه سیاسی نداشت. یا در واقع می‌توان گفت که اراده رهبری حکومت برای توسعه تحت تاثیر افکار و اندیشه‌ها و انگیزه‌های قومی قرار داشت. دورنمایی که رهبری حکومت برای توسعه سیاسی کشور در ذهن داشت با آنچه جامعه و مردم و احزاب و نهادهای دیگر داشتند، متفاوت بود. رهبری حکومت قومی می‌اندیشید و این قومی اندیشی، حکومت را با نیروهایی همسو می‌ساخت که علیه نظام در جنگ بودند. این همسویی انگیزه سایر نیروهای ترقی‌خواه را نیز تحت تاثیر قرار می‌داد. حامد کرزی به عنوان رییس جمهوری بجای اینکه به توسعه سیاسی و تقویت نهادهای مردمی و دموکراتیک فکر کند به این فکر بود که چگونه ساختار تک‌قومی قدرت را احیا کند و نیروهای سیاسی به زعم خودش نامطلوب را از نظام براند. این ریشه‌ای ترین دلیل و انگیزه شکل‌گیری فروپاشی تدریجی سیاسی در افغانستان به شمار می‌رود.
نبود یک جریان نیرومند اپوزسیون
نبود اپوزسیون قومی و با برنامه میتواند دو عامل داشته باشد. یک عامل به اراده سیاسی رهبری حکومت ارجاع می‌دهد که تلاش می‌کرد مانع شکل‌گیری یک جریان سیاسی نیرومند اپوزسیون شود. اما عامل دیگر بی‌ارادگی و بی‌برنامه‌گی جریان‌های سیاسی است که ادعای مخالفت با حکومت را داشتند اما هیچ‌گاه نتوانستند که به یک نیروی منسجم و با برنامه سیاسی مبدل شده و نقش بازدارندگی در برابر تک‌تازی‌های حکومت ایجاد کنند. به هر روی، نبود یک جریان سیاسی نیرومند و با برنامه، حکومت را بیشتر غرق در خودکامگی ساخت و عوامل بازدارنده را ضعیف و ضعیف‌تر کرد. سرانجام حرف به جایی کشید که یک شخص دیوانه‌ای به اسم اشرف غنی به شاه مطلق‌العنان در ارگ مبدل شد و همه دستآوردها را یک شبه به باد داد و فرار کرد.
کرد و نکرد خارجی‌ها در افغانستان
امروزه بسیاری‌ها به سادگی تمام دلایل و عوامل شکست را به خارجی‌ها ارجاع می‌دهند و به ویژه امریکا به خریطه بوکس کسانی مبدل شده که به هر دلیلی خود را مخالف نظام جمهوریت دانسته و به نقد ونظر پیرامون آن می‌پردازند. این رویکرد در واقع خود یکی از آفات سیاسی-اجتماعی در افغانستان است. مردمی که همیشه عادت کرده‌اند عوامل شکست و ناکامی و فروپاشی خود را به خارجی نسبت دهند و خود شان از هر معرکه‌ای بی‌تقصیر سربرآورند.
واقعیت این است که در کنار خیلی از کارهایی که ممکن امریکایی‌ها و سایر متحدان شان در افغانستان می‌توانستند انجام دهند اما انجام ندادند، امریکا و همپیمانانش در بیست سال دوره جمهوریت کارهای زیادی در افغانستان انجام دادند که انکار و کتمان آن بی‌انصافی محض است. آنان جدا از تخصیص منابع مالی سرشار برای پروژه های بازسازی و نوسازی، در عرصه سیاسی و اجتماعی نیز میلیاردها دالر پول مصرف کردند. آنان صدها رسانه و نهاد مدنی و حزب سیاسی و موسسه مدافع دفاع از حقوق زنان و حقوق بشر را حمایت مالی گسترده کردند تا در افغانستان گفتمان حقوق شهروندی پا بگیرد و جامعه افغانستان از نظر کیفی رشد کند و مسیر خود را برای توسعه و خودسازی بازکند. اما آن همه مصارف به دلیل ظرفیت‌های پایین جامعه افغانستان، فساد، قوم‌گرایی، افراط‌گرایی، دین‌زدگی، عقب‌ماندگی فرهنگی و…ثمره آنچنانی نداد و نتوانست خطر فروپاشی نظام دموکراتیک و جامعه باز را در افغانستان از بین ببرد.

برخی‌ها با اشاره به مذاکرات امریکایی‌ها با طالبان وتلاش این کشور برای تسیلم دهی قدرت طالبان، می‌گویند وقتی امریکا خودش خواست که نظام دست ساخت خود را تخریب و طالبان را حاکم بسازد، مردم چه می‌توانستند بکنند. به اعتقاد نگارنده این هم بیشتر همان فرافگنی است. در این شکی نیست که امریکایی‌ها زمانی تصمیم گرفتند که با طالبان معامله‌ای را سروسامان دهند تا این گروه با هزینه اندک منافع امریکا را در افغانستان و منطقه تامین کند. اما این اقدام، مانعی سر راه مردمی شده نمی‌توانست که اگر منسجم و بیدار می‌بودند، می‌توانستند مانع اجرای برنامه‌های امریکا و طالبان شوند. در قدم اول، امریکایی‌ها پس از یک سلسله برداشت‌ها و دریافت‌ها بسوی کار کردن با طالبان کشانیده شدند. آنان دیدند که مردم افغانستان در مسیر توسعه و پیشرفت گام‌های اساسی را بر نمی‌دارند و انگار اراده‌ای به این کار ندارند. با این رهیافت، انگیزه امریکا نیز برای توسعه افغانستان تضعیف شد. آنان با خود گفتند که وقتی مردم افغانستان نمی‌خواهند توسعه یافته شوند، ما چرا این همه تلاش و هزینه کنیم؟! از آنجا آنان تصمیم گرفتند که با طالبان کار کنند. اما وقتی تصمیم گرفتند با طالبان کار کنند، مردم میتوانست مانع شود.
از سال ۲۰۱۱ امریکایی‌ها با ایجاد دفتر قطر برای طالبان، شروع به گفت‌وگو با این گروه کردند. چه کسی در برابر آن اعتراض کرد؟ ده سال تمام بگومگوهای امریکا و طالبان وقت گرفت، این فرصتی بود که جامعه افغانستان سناریوهای تاریک آینده را درک می‌کرد و تدابیر پیشگیرانه خود را اتخاذ می‌کرد. اما کسی کاری نکرد و اعتراضی صورت نگرفت. کرزی اندکی مخالفت صوری با ایجاد دفتر قطر کرد اما سپس خاموش شد. ده سال تمام نیروهای سیاسی مخالف طالبان فرصت داشتند که خود را بسیج کنند و ساوزکارهای حفاظتی از نظام جمهوریت و مشارکتی را ایجاد می‌کردند. کاری صورت نگرفت و امریکایی‌ها هم فکر کردند که برنامه‌های شان برای اینده افغانستان با مانع و رادعی مواجه نیست. البته در اینجا قصد تبریه امریکایی‌ها از اشتباهات شان نیست بلکه هدف این است تا اشاره به کارهایی داشته باشیم که مردم می‌توانستند انجام دهند اما انجام ندادند و سرنوشت خود را سپردند دست تقدیرنویسان امریکایی.
خلاصه کلام این‌که حملات یازده سپتامبر فرصت‌های بی‌شماری را برای افغانستان ایجاد کرد که مردم و سیاسیون افغانستان نتوانستند از آن استفاده بهینه کنند. در نهایت بخش اعظم آن فرصت‌ها از دست رفت. اما کارهایی هم صورت گرفت که جامعه سیاسی و مدنی افغانستان می‌تواند با ابتنا به آن مسیر آینده را از طریق بسیج سیاسی تمام ظرفیت‌های داخلی مشخص کند و کشور را از وضعیت فلاکت‌زده کنونی بیرون کند. مشروط بر این‌که جامعه سیاسی و نخبگان فکری افغانستان به خود اعتماد داشته باشند و با انداختن تقصیر به گردن دیگران خود از زیر بار مسوولیت سنگین تاریخی در برابر مردم و کشور شانه خالی نکنند. من از بیگانگان هرگز ننالم-که با من هرچه کرد آن آشنا کرد!

سایر مقالات پیشنهادی پـــــــــورانا

عضویت در خبر نامه پورانا

جهت عضویت در خبر نامه فرم زیر را پر نمایید.